نیمه شب در پاییز

در نیمه شبی پاییزی تصمیم گرفتم حرفهام اینجا ثبت کنم . روزمرگی هام و هرچی فکرمو درگیر میکنه .

نیمه شب در پاییز

در نیمه شبی پاییزی تصمیم گرفتم حرفهام اینجا ثبت کنم . روزمرگی هام و هرچی فکرمو درگیر میکنه .

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

 دلیل اینکه میخواستم بلافاصله بعد لیسانس برم سر کار این بود که دیگه نمیتونستم با یه قرون دوزاری که بابام پول توجیبی میداد زندگی کنم . پولی که حتی به اندازه ای نبود که بتونم هفته ای 1 بار با دوستام برم بیرون . برا پول خوابگام جونمو به لبم میرسوند تا بریزه . نداشت ! یه عمر نداشت . 

بعد لیسانس همش دعوا بود . بابا میگفت ادامه تحصیل من میگفتم کار . دلم نمیومد بهش بگم آخه پدر من ! فک کردی چقد به من پول میدی که توقع داری من بی دغدغه فقط فکر ادامه تحصیل باشم ! 

آخر سر رفتم سر کار. کاری که همش عذاب بود . همکارام به شدت آدمای بدی بودن و من صفر کیلومتر رو خیلی اذیت کردن . مزه اولین حقوق که رفت زیر زبونم دیگه دل کندن از کاری که به زور تحملش میکردم برام سخت شد . وقتی دیگه میتونستم با خیال راحت خرید کنم . میتونم با دوستام برم بیرون . میتونستم به مامانم ، خواهرم کمک کنم . میتونستم برای داداشم چیزایی که دوست داره رو بخرم .پول کلاسشو بدم ! 

اوایل توجه رییسمو به خاطر دوستی مدیر کارخونه با بابا میدونستم ! اما نبود . یه روز بهم گفت پنج شنبه بعد کار بریم خونم ! من خر اومدم بپیچونمش! یادم نیست بهش چی گفتم ! ولی اونقدر احمق بودم که همون موقع از شرکت نزده بودم بیرون ! از بی پولی میترسیدم . به هیچ کس نگفتم . فکر کردم که خب وقتی بهش محل ندم بی خیال میشه دیگه . شد ! اخراجم کرد !

شش ماه بیکاری زجر آور بود . انگار طلسم شده بودم . هر روز تمام آگهی هارو چک میکردم. تمام سایت های کاریابی . هر روز رزومه میفرستادم . بعد شش ماه دوباره رفتم سر کار .هرچی سر کار قبلی تحقیر شدم  اینجا ارج و قرب داشتم . رییسم بهم اعتماد داشت و تو اکثر کارها باهام مشورت میکرد . دوباره خوشی بهم رو آورده بود ! ولی حجم کارم اونقدر زیاد بود که بریدم . میرفتم سر کار میومدم خونه ! دو سه هفته ای یه بار هم با دوستم میرفتیم بیرون و از اینکه عشقی تو زندگیمون نیست چس ناله سر میدادیم ! 

تا اینکه زد و خیلی شانسی ارشد قبول شدم . یه دانشگاه خوب ! بابا مامانم رو ابرا بودن . چه با افتخار به همه میگفتن ! 

بیکاری من همانا و بعد چند ماه تمام شدن پس اندازم همان ! دوباره بی پول شدم  و بابا هم تو این مدت عادت کرده به پول ندادن به من ! ظاهرا باید بگردم دنبال کار . گه بزنم به معدل این ترمم. چاره ای نیس .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۵۹
nana kian

+ رابطم رو باهاش به هم زدم ! الان داره منو دیوونه میکنه از بس التماس میکنه که برگردم. آخه چرا اینقد بچه است ؟ گریه آخه ؟؟؟؟ :// 

چیکارش کنم ؟ واقعا نمیدونم . اعصابمو به هم میریزه اینقد خواهش و درخواست و عجز و ناله میکنه . تقصیر من چیه . خودش باعث شد . 


+ داشتیم شام میخوردیم . گوشی یکی از بچه ها زنگ خورد و دو ساعت مشغول صحبت بود . نازی میگه من تو این موقعت بابامم زنگ بزنه جواب نمیدم . از قضا همون موقع بابای وی زنگ زده و وی جواب هم داد !


+ ساحل داشت با تلفن صحبت میکرد . مثه اینکه طرف گفت صدات نمیاد جاتو عوض کن . وی سر خود را اندکی به سمت چپ متمایل کرده بدون اینکه تغییر پوزیشن بدهد گفت : الان خوب شد ؟؟


+ از آدمای منفعت طلب بدم میاد ! از اینا که خیرشون به کسی نمیرسه. از اینا که میخوان زرنگ بازی در بیارن . از اینا که تو هرچی تو داری شریک میشن اما هیچی رو شِر نمیکنن !


+ یه غمی ته دلمه که نمیدونم از چیه !


+ داشتم به دوستم میگفتم من تو شهر دانشگاه خیلی خوشم . طوری که میام خونه دلم برای اونجا تنگ میشه و نمیتونم بیش از یه هفته خونه بمونم و برمیگردم. میگه چون اونجا از زندگی واقعی دور میشی . انگار تو سفری. و کاملا بی خیال ! دیدم راست میگه . تنها دغدغه ام درس میشه . و دیگر هیچ !


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۱۶
nana kian
+ امروز روز پر از اعصاب خوردی بود . از صبح اینور برو اونور برو با این دعوا کن با اون بحث کن . ولی خداروشکر آخرش نتیجه داد ! و الان تا حدودی به آرامش رسیدیم . همون چیزی هم که میخواستیم شد ! با هزار مکافات البته . ولی شد ! یکی از بچه ها به شوخی برام پیام فرستاده طبق نظر سنجی پسرای فلان رشته ، نانا و ساحل و فریماه مردترین دانشجویان فلان رشته (رشته ما ) انتخاب شدن ....بسکه فقط ما حرف میزدیم و پیگیری میکردیم . 

+ فردا ولنتاینه . یه انجمن i hate valentines day   باید راه بندازیم :)) چه وضعشه هیشکیو نداریم بهمون کادو بده . میخوام فردا واسه خودم کادو بگیرم.



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۵۰
nana kian
+امروز یکی از بدترین روزهای زندگیم بود که به زور جلو خودمو میگرفتم گریه نکنم . از این وضعیتی که برامون پیش اومده بود و مثه آواره ها بودیم و تکلیفمون مشخص نبود ، و آخر سر هم که نمره ها ، که در کمال تعجب از همه پایین تر شدم !
فقط امیدوارم به خیر بگذره و این آینده جدید برام خوب باشه !
واقعا عصبی و خسته بودم . با اینکه باید یاد بگیرم همه کارهامو خودم انجام بدم اما واقعا دلم میخواست خانوادم باشن و حمایتم کنن . نه اینکه نخوان ، خب بهم گفتن الان نرو . من هم البته نمیتونستم نیام !

+ با اینکه آدرس اینجارو هیچ کس نداره ولی بازم احتیاط میکنم :( و این از محافظه کاری ذاتی من ناشی میشه .

+ خداروشکر یکی از نمره هام عالی شد .جوری که اصلا فکرشو نمیکردم.  اصلا فکر میکردم استاده از من خوشش نمیاد . با اینکه همه رو به فامیل صدا میزد و منو با اسمم ولی انگار همیشه میخواست ضایعم کنه . چه خوبه این ترم هم یه درس باهاش دارم :دی

+ نمیفهمم چزا نمره های ما اینجوری شده . یکی از دخترا که سر کلاسا نمیومد و هر شب خونه یه پسر بود باید نمره هاش از ما بیشتر بشه ؟ مثه اینکه باید سبک زندگیمونو عوض کنیم :/
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۲۸
nana kian

همین الان که تو ماشین داریم میریم به سمت اینده جدید به یه مساله ای پی بردم . اونم اینکه من هیچ مخاطبی واسه اهنگای عاشقونه ای ک از ضبط ماشین پخش میشه و بلند بلند باهاشون هم خونی میکنم ندارم. ناخودآگاه یه پوزخند اومد رو لبم. از هفت دولت آزادم :)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۰۵:۴۱
nana kian

در سرماخوردگی بدی به سر میبرم . خیلی بد 

اتفاقات زیادی افتادهو اوضاع یکم قاراش میش شده . در اولین فرصت ثبتشون میکنم .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۱۳
nana kian

قطعا وقتی برگردم شهر دانشگاه دلم برای ناز خریدنای مامان بابا تنگ میشه . دارم پادشاهی میکنم اینجا ! بعد تازه فامیل چقد تحویل گرفتن منو ! مثلا انگار که رفته بودم سفر قندهار ! 


+ دوستای جدیدم خیلی به بیشتر اجتماعی شدن و خوش مشرب شدن من کمک کردن . اسی میگفت اصلا چند سال جوون تر شدی آب اومده زیر پوستت . اونجا بهت ساخته . خب من آدم اجتماعی هستم و از این که تو جمع باشم لذت میبرم . برخلاف خانواده ام که زیاد رفت و آمدی با کسی ندارن . اینجا(خونه) با کمبود یه جمع دوستانه مواجه میشم و اونجا(شهر دانشگاه) این نیازم تامین میشه .


+ یه ساعته میخوام بشینم پای پروژه ام مگه این تلگرام میذاره .


+ چقد زمان زود میگذره . خیلی خیلی زود . به جرات میگم که دارم بهترین زمان هامو میگذرونم خداروشکر . اینطور نیست که همه چیز برام پرفکت باشه اما روحیه ام بهتره و همه چیز ساده تر به نظر میرسه . قانون خب به درک . البته یه اصطلاح دیگه استفاده میکنم . به درک مودبانشه . 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۴۶
nana kian

حالا درسته دارم غر میزنم اونم چون یهویی امروز متوجه شدم چقدر پروژه ها وقت گیرن و هول ورم داشته که نکنه نرسم . اما اگه کاری هم برای انجام نداشتم حوصلم سر میرفت . میخوام اعتراف کنم خونه خیلی افسرده کننده است . سختمه دیگه بودن طولانی مدت تو خونه با وجودی که عاشق خانواده ام هستم . مصمم تر شدم برای اپلای .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۴۱
nana kian

دلم خوشه تعطیلات بین دو ترمه...نمیدونم چرا فک میکردم وقت واسه تفریح و بخور بخواب زیاد دارم ...در حالی که دو تا پروژه سنگین تا ۵..۶ روز دیگه باید تحویل بدم بعدم بیوفتم دنبال کارای پروپوزال :/ 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۰۳:۳۶
nana kian