نیمه شب در پاییز

در نیمه شبی پاییزی تصمیم گرفتم حرفهام اینجا ثبت کنم . روزمرگی هام و هرچی فکرمو درگیر میکنه .

نیمه شب در پاییز

در نیمه شبی پاییزی تصمیم گرفتم حرفهام اینجا ثبت کنم . روزمرگی هام و هرچی فکرمو درگیر میکنه .

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

۱۶ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

الان حس خود شاخ پنداریم خیلی فعال شده ! هیچ فکر نمیکردم اینقد شخصیت مهمی باشم :دی

با بچه ها قرار گذاشتیم ساعت 5 بریم بیرون . همون اکیپ همیشگی ! 

آهان راستی قبلش بگم که اکیپ حال به هم زن از دوره جوگیری خودش خارج شده و نرمال شده ! الان دیگه زوچ زوجی نیستیم و واقعا دوستیم همگی !

خلاصه داشتم میگفتم . ساعت شد 5 ما دخترا حاضر و آماده . دیدیم از پسرا خبری نشد . زنگ زدم بهشون . یکیشون خواب بود بقیه در تلاش که اونو بیدار کنن . ما هم قهر چسوندیم . گفتیم خودمون میریم بیرون بعدم به پسرا گفتم بیدارش نکنین نمیایم دیگه !

یه رب بعد همونی که خوابیده بود زنگ زد بهم . که لطفا من رو عفو بفرمایید از سر تقصیرم بگذرید قول میدم دیگه نخوابم :)) الان کجایین بیایم دنبالتون .  و کلا همشون به تکاپو افتاده بودن از دلم در بیارن ! در حالی که من اونقدرا هم ناراحت نشدم ! خب بیچاره خوابش برده دیگه :دی

بعدم پسرای گرایش خودمون صبح بهم گفتن عصری بریم بیرون ! از اونجا که پسرای هم گرایشی خیلی تفلنن و ما واقعا هیج حرف مشترکی باهاشون نداریم گفتیم به اکیپ خودمونم بگیم بیان که جو قابل تحمل بشه !

پسرای اکیپ یکی یکی بهم پیام دادن که شنیدم با پسرای گرایش خودتون برنامه بیرون ریختین ! واقعا برات متاسفم دیگه اسم منو نیار ! :)) 

و بعد میگن نه با اونا نریم،  باهاتون راحت میشن و شوخی میکنن !! یعنی تعصبشون تو آپاندیسم !


+ دیدین یه روزایی هر کسی که فکرشو میکنی و نمیکنی بهت زنگ میزنه و یه روز که احساس تنهایی میکنی هیج کی نمیگه خرت به چند؟؟ امروز از اون روزای پر تلفن من بود . با 14 نفر مکالمه داشتم !!! 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۲
nana kian

وقتی به روابطم فک میکنم میبینم فقط از به هم زدن یکیش ناراحتم و  دلم میخواست هنوز باشه . کسی که باهاش سفرهای نزدیک زیاد رفتم . و چقدر هم که خوش میگذشت . تایم های واقعا لذت بخشی داشتیم کنار هم . هنوز اون کوهستان رو یادمه .پاتوقمون . با ماشین میرفتیم بالای یه تپه مانند ! بادی که میوزید .سکوت اونجا . آخر سر از گلهای خودرو اونجا میچید بهم میداد !


یا اون دریاچه معرکه که هنوز عکسش کاور فیس بوکمه ! 


+ دیشب دوباره یادش افتادم ! فیس بوکمو چک کردم و در کمال ناباوری دیدم که عکسامو لایک کرده ! ازدواج کرده و خیلی دلم میخواد ازش بپرسم زندگیش چطوره ! خودمو دلداری میدم که ببین با اینکه ازدواج کرده به تو پیام داد و به خیال اینکه من شمارشو پاک کردم ( که نکردم ! ) شمارشو برام گذاشت و خواست بهش زنگ بزنم ، ببین اگه باهاش ازدواج میکردی با تو هم همینکارو میکرد و بعید نبود با دوست دخترهای سابقش در ارتباط باشه !

ولی تنها چیزی که میبینم لحظات فوق العاده ایه که باهاش داشتم !

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۲۲:۴۱
nana kian
+هرگونه فعالیتی در دوران امتحانات جذاب به نظر میرسه ! منی که پر حرف نیستم دلم میخواد یه بند چرت بگم !! دیگه گفتم ادامه بدم فحشم میدن !

جالبه همه فکر میکردن من شاگرد اول کلاس میشم ! هم پسرا هم دخترا !! همه ریدن خب با این فک کردنشون ! :دی

بعد بچه ها میگفتن اون اوایل فکر میکردیم از اون خرخونای خیلی جدی هستی از این تریپ کارمندا . اصلا فکر نمیکردیم اینقد شوخ باشی. این چیزیه که همه بهم میگن .خب من هیچ وقت زود با آدما صمیمی نمیشم . در نگاه اول به شدت دافعه دارم . 


+ واقعا رد دادم دیگه . 250 صفحه کتابو میخوام تو یه روز تو مغزم فرو کنم . دیگه دیدم دادم قاطی میکنم پاشدم اومدم نت . امشب که بیدارم تا صبح.
استاده یه سری فصلارو گفت مهم تره که درس نداده بود ! الان نمیدونم اونایی رو بخونم که درس داد یا اونایی که گفت مهمن !!!

+ ترجیح میدادم هر هفته ارائه و پروژه داشته باشم ولی امتحان نه ! اونم درس حفظی . گ...ه خوردم اومدم این گرایش !!

+ یه مکالمه خیلی جالب داشتیم امروز که نشون میده تا چه حد مغزمون ارور داده از حجم مطالب !
شماره اتاق ما 20 هست ! 
گفتم بچه ها شام چی داریم ؟؟
فریماه ( هم اتاقی ) : من که دعوتم بچه های اتاق 20 ! هر چی اونا درست کردن !
من : اتاق 20 کدومه ؟؟( کاملا جدی )
ساحل ( اتاق 14 ) رو به فریماه : برو من که همینجا دعوتم ! (فکر میکرد اتاق خودش 20 هست )



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۲۲:۲۵
nana kian

طرف با یه خروار آرایش شامل خط بالا و پایین چشم ،رژ گونه و رژ لب غلیط تو اینستا عکس میذاره کپشن هم میزنه : چند سال دیگه قیافه نشرال مد میشه همه پلنگا مجبورن ریست فکتوری کنن !!!


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۵ ، ۰۱:۲۱
nana kian

امروز بهش میگم عکسارو واسه مامانم میفرستم میفهمه تو جک( jok ) جمعیا !

میگه نفرست ایناروووو حالا یه احتمالی بده یهو خواستم بیام خواستگاریت ! هی تعریف کن ازم پیش مامانت !

فریماه میگه حس میگنم خیلی ازت خوشش میاد ! ولی خب من میگم شاید جوگیر شده ! 

یه بار هم به من و فریماه میگفت  طرز فکر شما دو نفر برام خیلی مهمه . واقعا چرا فکر میکنین من هزارتا دوست دختر دارم ؟ من الان با هیج کسی نیستم و این صحبتا . 

بعدم جدیدا خیلی تغییر کرده . قبلا همیشه بقیه بچه ها بودن پیشنهاد بیرون رفتن میدادن .اون خیلی تمایل نداشت . الان شاید هر روز داره میگه .حتی شده خیلی کوتاه در حد  1 ساعت . 


+ بحث فرجه ها بود . داشتیم میگفتیم حدود 20 روزی تعطیلیم بین دو ترم . به من اشاره میکنه میگه خب من دلم براش تنگ میشه ! فریماه میگه اشکال نداره میکشونمش شهر خودمون ( با فریماه هم شهری هستن )



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۱
nana kian

مامانم میخواد شوهرم بده . میگه بسه هرچی جدی بازی در آوردی . یکم روی خوش به پسرا نشون بده . جوری نباش جرات نکنن بیان سمتت !!! من نوه میخوام !!!!!!!! ://

میگم مامان هم کلاسیم بهم پیشنهاد دوستی داده . ولی پسره خیلی شوخه من خوشم نمیاد ! میگه حالا مثه بابات خوبه اصلا بلد نیست شوخی کنه !! :/ میگم خب من جدی خوشم میاد ! میگه تو غلط میکنی هرچی من میگم برو باهاش دوست شو ، از این خوشم نمیاد از اون خوشم نمیاد که نشد !

میگم مامان حالا جدی نگیری یهو دو روز دیگه ممکنه بگم باهاش نموندم و به هم زدما ! میگه حالا باهاش دوست شو ببین اخلاق و رفتارش چطوره !

هرچی بابام میگه نمیخواد اصلا ازدواج کنین خونه بابا راحتین واسه خودتون ، مامانم هوله !


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۵ ، ۰۰:۴۹
nana kian

آدمایی که زیادی خوبن خودشون نیستن ! دارن نقش بازی میکنن! 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۱
nana kian

+ فریماه یه عادت بدی که داره خیلی زیاد با تلفن حرف میزنه. فرقی نداره با کی .کلا مکالمه هاش طولانیه . گاهی دلم میخواد تلفنشو بگیرم بکوبم به دیوار!


+ دختره دقیقا هر شب بغل یکیه . بر میخوره بین پسرا . دقیقا یه مدت با این یه مدت با اون . به همه هم که پا میده هیچ ، خودش بیشتر میره سمتشون ! دقیقا نمونه بارز کرم از خود درخته


+ کاری انجام دادم که هیچ فک نمیکردم انجامش بدم . یه جور سفر هیچ هایکی ! تجربه خیلی خوبی بود  .


+ دختره رو گفتم حالا بگم از پسره ! پی وی همه دخترای دانشگاه هست . همه رو با هم میخواد . با منم اومد تریپ صمیمی برداره دمشو چیدم ! ولی فریماه میگه از تو یه جور دیگه خوشش میاد . به شدت شوخه و دقیقا با هرکی میخواد دوست بشه این آهنگه : خدا قسمت کنه این دافه واسم جور شه !!! رو میخونه . علنی هم میخونه . وانمود نمیکنه غیر از اینه . دخترا هم بهش پا میدن البته  !  آس دانشگاس دیگه ! خلاصه میگه ببین واسه تو این آهنگه رو نخونده .خیلی ظریف و زیرپوستی هواتو داره و بهت توجه داره ! همه رو برق میگیره مارو پیت بول! 


+ تو تنهاییاتو بذار رو دوش من / صدای تو لالایی میشه تو گوش من !


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۸
nana kian

سر بطری بازی به فکرم رسید خیلی از سوالاتی که مطرح میشه رو من واقعا یادم نمیاد و نمیتونم جواب بدم! مثلا اگه ازم بپبرسن بهترین روز زندگیت تا الان ! یا بدترینش! یا خجالت آور ترین خاطره ! یا ....

یعنی گند بزنن این حافظه منو !

همین الان الان میخوام بشینم فکر کنم و جوابشونو پیدا کنم ! به مرور تکمیلش میکنم


بهترین روز زندگی : روزی که ماشین خریدم - ارشد قبول شدم - قبولی کارشناسی - واقعا بهترین روزهام مربوط به موفقیتاییه که به دست آوردم! هدفایی که بهش رسیدم !


بدترین روز : روزهای بیماری مامان - روزی که نسبت بهم دلسوزی شد در حالی که از این دلسوزی متنفر بودم !


خجالت آور ترین خاطره : 


عوضش اگه بپرسن احمقانه ترین کاری که انجام دادی یه لیست حاضر و آماده تو ذهنمه !  :)) خداروشکر نپرسیدن


بهترین سال زندگی : همین امسال ! من به روند رو به رشد زندگیم معتقدم ! باید بهتر بشه قاعدتا ! ضمن اینکه من آدم زندگی تو گذشته نیستم !


+انواع اقسام جوشونده از بابونه تا آویشن و دارچین و شیر زردچوبه! و شیر نشاسته بستم به شکمم !

ویروسه از رو رفت . دیگه کم مونده بود بگه عامو امونوم بده بذا ببینم از کجا باید در برم !

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۵ ، ۰۰:۴۴
nana kian
اونروز داشتیم با بجه ها میگفتیم ما 25-26 سالمونه و میریم تو 26-27 !! پس چرا بهمون نمیاد ! خدایی 27 آخه !!!؟؟ یکم دیگه میرم تو 27 سال !
همیشه به نظرم 27 ساله ها خیلی بزرگتر از الان من بودن . بعد با فریماه میگفتیم ما دچار بحران خواهیم شد بعده ها ! رفتارمون با سنمون نمیخونه و دپرس میشیم . هم اتاقیم میگفت اتفاقا شما دلتون جوونه !! کودک درونتون فعاله دیر پیر میشین !

این بحران که میگم الانم حسش میکنم . از فکر 27 سالگی اصلا وحشت میکنم ! 
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۵ ، ۰۰:۲۳
nana kian