نیمه شب در پاییز

در نیمه شبی پاییزی تصمیم گرفتم حرفهام اینجا ثبت کنم . روزمرگی هام و هرچی فکرمو درگیر میکنه .

نیمه شب در پاییز

در نیمه شبی پاییزی تصمیم گرفتم حرفهام اینجا ثبت کنم . روزمرگی هام و هرچی فکرمو درگیر میکنه .

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

۱۰ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

از همین می ترسم به یه چیز یا کسی عادت میکنی ، اونوقت اون چیز یا کس قالت میذاره . اونوقت دیگه چیزی برات نمیمونه . میفهمی چی میخوام بگم ؟
اونایی که میذارن و میرن دوست ندارم . اینه که اول خودم میرم . اینجوری خاطر جمع تره 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۴:۱۵
nana kian

+در پس هر خنده ، غم و در پس هر غم ، شادی نهفته است !

یادمه یه جمله با همین مضمون تو کتاب جبران خلیل جبران خوندم. بهش رسیدم واقعا . شاید به نظر چرت و مسخره بیاد ولی حتی مواقعی که در طول یه روز خیلی خیلی زیاد میخندیم فرداش غم سراغ ادم میاد  . انگار باید تو هر چیزی اعتدال داشت . دیروز وقعا خوش گذشت و خیلی خندیدیم . طوری که واقعا من سردرد گرفتم آخرش .  مثه فلسفه خداحافظی تو اوج میمونه . باید یه جایی کاتش میکردیم .

امروز  عوضش روز بیخودی بود .  هوا هم بدتر گرفتش کرده . مثه جمعه شده . 


+ برگشته خونشون دیگه کلا منو یادش رفته . به درک . یه کسایی که برات مهم نیستن مدام یادت میکنن اونی که میخوای نه !


+ تو همچین مواقعی به هیچ عنوان سمت آهنگ غمناک نرین. یه اهنگ شاد پلی کنین و یه کو...ن لقش حواله حال بدتون کنین !


+ امان از بوی گند عرق هم اتاقی! این چرا نمیفهمه باید بره حمام ؟!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۸:۰۶
nana kian

همانا یکی از بزرگترین لذت های دنیا غذاست ! غذای گرم و خوشمزه ! 

غذای ظهر روغن بود با مقداری برنج که به زور یک چهارمشو خوردم . پیش به سوی پاستای مرغ و قارچ ! 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۵ ، ۱۸:۴۷
nana kian

همینطور که داشتم فکر میکردم چیکار کنم چیکار نکنم یاد فیلم سه گانه befor sunrise, sunset,midnight  افتادم ، پارت دوم . اونجا که جسی گفت : با دوست پسرام بهم میزنم بعدش اونا ازدواج میکنن و بهم زنگ میزنن و بابت اینکه بهشون یاد دادم چطور با یه خانم رفتار کنن ازم تشکر میکنن . آخه چرا اونا از من خواستگاری نکردن ؟ درسته من جواب رد میدادم ولی باید خواستگاری میکردن !


فکر کردم خب چرا که نه؟ بلد نیست چطور رفتار کنه؟ کم تجربه است ؟ خب من بهش یاد میدم . مهم نیست که تهش چی بشه . 

داشتم فکر میکردم اصلا ارزششو داره که بخوام اینقد انرژی بذارم ؟ در حالی که من تو هیچ کدوم از روابطم حتی ذره ای خودمو اذیت نکردم . 

اما چرا که نه ! این بار یکم تغییر رویه میدم !

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۵ ، ۱۸:۳۴
nana kian

امروز روز خیلی خوبی داشتم . کلا روزایی که دانشگام خوش میگذره . رشته ام نسبت به کارشناسی خیلی راحت تره . اساتید خیلی کم تر سخت گیری میکنن. و کلا گلابیه . انگار اومدیم تعطیلات. 

نسبت به دانشگاه کارشناسی اینجا خیلی بی در و پیکره . کلاسامون درست تشکیل نمیشه . نه تکلیفی نه میانترمی نه کوییزی .

سر یکی از کلاسا اینقد هی حرف زدیم سر موضوعات مختلف و با استاده چرت و پرت گفتیم خندیدیم آخرش برگشته میگه بین این همه آنتراک یه تراکم داشته باشیم بد نیست :)))

خب دیگه هر چقد پول بدی همونقد آش میخوری. وقتی هیچی نخوندم برا کنکور اینجا از سرمم زیاده .



+ یکم مردد شدم . اصلا حس خوبی ندارم . خیلی بد داره پیش میره . 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۳
nana kian

دوباره سکسکه های متوالیش برگشت . عصبی شد . میگم برو دکتر به زمین و زمان فحش میده . میگم خب نرو میگه پس چیکار کنم ؟ زنگ میزنه باز کلی فحش و دری وری هرچی میگم عصبی میشه میگه چرت و پرت نگو . یعنی به جرات میگم تا حالا هیچ کسی باهام اینجوری حرف نزده بود . منم دیگه نتونستم تحمل کنم . گفتم هیشکی دیگه مریض نمیشه جز تو ؟؟؟ چته؟یکم خودتو جمع و جور کن . صدام رفت بالا . بعدم قطع کردم . زنگ زد ریجکت کردم . بهش میگم یه چند ساعتی کاری به کار من نداشته باش . 

باز زنگ میزنه . جواب دادم هیچی نگفتم .میگه هرچی میخوای بهم بگو داد بزن فحشم بده دعوا کن باهام . باز هیچی نگفتم . معذرت خواهی کرد . گفت نمیدونم چرا اینجوری شدم  . از خودم بدم میاد ! و.....

گفت و گفت و گفت . 

آشتی کردیم !

+ خدا کنه حالش خوب بشه . چه یهو یه عالم مصیبت ریخت رو سرش .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۵ ، ۰۰:۵۹
nana kian
الان ابد و یک روز رو دیدم . قلبم سنگینه . چقد زیاده زندگی های اینجوری . چرا باید زندگی های اینچنینی وجود داشته باشه . چه گناهی کردن آدمهایی که تو همچین خانواده هایی به دنیا میان و بزرگ میشن و میشن پاسوز خانواده ها ؟ وقتی قراره زندگی همه اش درد و رنج باشه حکمت بودنش چیه ؟

+ دیگه لازم نیست بگم چقد بازی ها فوق العاده بود
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۳
nana kian

مردها بهترینشون هم که باشن ، وقتی بهشون توجه و علاقه و محبت نشون بدی بعد یه مدت اینو وظیفه ات میدونن و واسشون عادی میشه ! 

هنر اینه که بتونی فاصله درستو پیدا کنی و حفظش کنی . نه اونقد اجازه بدی نزدیک بشه که رو کولت سوار شه و شاخ بشه واست ، نه اونقد دور  که از دستش بدی !

کار سختیه

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۸:۴۸
nana kian
یه پیامی اومده بود برام تو تلگرام . که از بین ویژگی های زیر 3 تا از بارزترین ویژگی ها من چیه ؟ 
من برا خیلیا فرستادم . واقعا دوست داشتم ببینم از نظر هر کدوم چجوریم !
خب مسلما خیلیا گفتن دوست داشتنی ! این که هیچی ! جالب بود خواهرم تنها کسی بود که گفت مغرور!
و خیلیا هم منو شیطون ، پرانرژی و بامرام میدونن! 
یه سریا گفتن با سیاست! اینم برام جالب بود چون خودمو آدم با سیاستی نمیدونم !
ولی از همه جالب تر جواب امیر بود ! لجباز ، خوش تیپ ، پرانرژی ! ://///
دوست پسره ما داریم !
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۱:۴۰
nana kian

+ تو این مدت خیلی اتفاقا افتاده . نمیدونم چرا حوصله نوشتنشون رو نداشتم . ولی در کل خیلی جالب نبود . اعصاب خوردی زیاد داشتم . اون چند روز برفی با این که خیلی خیلی اولش سر شوقم آورد ولی یکم زندگیمونو مختل کرد و تو این شرایط تازه میفهمم همون نعمتهای معمولی مثل آب و برق چقد حیاتین .
+ دوستم زنگ زده میگه معلومه اونجا داره بهت خوش میگذره . هربار بهت زنگ میزنم با انرژی جواب دادی . الانم داری از مشکلات میگی ولی با خنده !  انگار نه انگار . قبلا بهت زنگ میزدم همه اش میگفتی خسته ام و با کوچکتری مساله مینشستی گریه میکردی ! خب راست میگه! من قبل از اومدن به اینجا افسرده شده بودم . خیلی احساس تنهایی میکردم . با هیچ کس رفت و آمد نداشتم . هیچ تفریحی نداشتم . میرفتم سر کار ، خونه .... همین ! دوست پسر که نداشتم واقعا حوصله اشو نداشتم یعنی. به دوست جدید واقعا نیاز داشتم . ولی محیط کارم همه مرد بودن و موقعیت آشنایی با یه دختر دیگه پیش نمیومد .
اوایل فکر میکردم ممکنه اینجا دلتنگی کنم ولی اصلا تا امروز پیش نیمده . دارم به این نتیجه میرسم که من به هیچ کس وابستگی خاصی ندارم . حتی به دوستای صمیمیم !
اما در مورد امیر قضیه فرق داره .دارم بهش وابسته میشم و این منو عصبی میکنه . منی که شاید چندین ساله همچین حسی به کسی نداشتم . نمیگم با کسی نبودم، بودم ولی حس خاصی بهشون نداشتم و به راحتی میتونستم کنار بذارمشون . اما در مورد امیر ، با تمام بحثامون باز میخوامش ! 
دیشب بعد از بحثمون بهم میگه چرا داری یه کاری میکنی از عشق پشیمون بشم ؟ چرا اینقد بزرگ میکنی همه چیز رو و در برابر من گارد میگیری!
منم بهش گفتم که خسته ام !
میخوام بشینم فک کنم . یکم سر در گمم . نمیخوام تمومش کنم چون ممکنه بعده ها پشیمون بشم. با وجود بحثامون هنوز خیلیا هستن که آرزوشونه رابطه ای مثه ما داشته باشن . حاضرم شرط ببندم فریماه هم ته دلش  میخواد . مثلا اون روز به من میگه من با .... حرف کم میارم . میگم شاید اولش که هست اینجوری هستین اما در کل میفهمم چی میگی ! میگه تو و امیر از اولش حرف داشتین همیشه . دیدم راست میگه . یکی از چیزایی که من دوست دارم همینه . اینکه حرف کم نمیاریم هیچ وقت . اونم منی که ذاتا کم حرفم . 
بعضی وقتا حس میکنم آدم زبون بازیه . بخوام منطقی باشم منم گاهی خیلی رفتم رو اعصابش و الکی مساله رو کش دادم . 
وقتایی که مریض میشه به شدت غیر قابل تحمله . واقعا بد اخلاقه . 
اوایل فک میکردم از ایناست که به شدت احساساتین و حتی فریماه بهم میگفت از ایناست که تا ناراحتش کنی میزنه زیر گریه ! من پیش خودم میگفتم اوووق پسر اینقد ضعیف ! ولی الان فهمیدم که نه اصلا اینطوری نیست . اتفاقا در عین احساساتی بودن یه دنده و غده . و جذبه رو داره . من کیف کردم اولین باری که دعوا کردیم . چون فهمیدم جذبه داره طوری که من دیگه لال شدم ! 
من یه بار قبلا این اشتباهو انجام دادم . که تو بحثا و دعواها کم آوردم و گذاشتم رفتم . اینبار فقط باید فکر کنم که ارزشش رو داره واگه به نتیجه مثبت رسیدم میمونم . الان تو یه مرحله بحرانی هستیم . از این مرحله که بگذریم به یه آرامشی میرسیم . 


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۱:۳۰
nana kian