از همین می ترسم به یه چیز یا کسی عادت میکنی ، اونوقت اون چیز یا کس قالت میذاره . اونوقت دیگه چیزی برات نمیمونه . میفهمی چی میخوام بگم ؟
اونایی که میذارن و میرن دوست ندارم . اینه که اول خودم میرم . اینجوری خاطر جمع تره
از همین می ترسم به یه چیز یا کسی عادت میکنی ، اونوقت اون چیز یا کس قالت میذاره . اونوقت دیگه چیزی برات نمیمونه . میفهمی چی میخوام بگم ؟
اونایی که میذارن و میرن دوست ندارم . اینه که اول خودم میرم . اینجوری خاطر جمع تره
+در پس هر خنده ، غم و در پس هر غم ، شادی نهفته است !
یادمه یه جمله با همین مضمون تو کتاب جبران خلیل جبران خوندم. بهش رسیدم واقعا . شاید به نظر چرت و مسخره بیاد ولی حتی مواقعی که در طول یه روز خیلی خیلی زیاد میخندیم فرداش غم سراغ ادم میاد . انگار باید تو هر چیزی اعتدال داشت . دیروز وقعا خوش گذشت و خیلی خندیدیم . طوری که واقعا من سردرد گرفتم آخرش . مثه فلسفه خداحافظی تو اوج میمونه . باید یه جایی کاتش میکردیم .
امروز عوضش روز بیخودی بود . هوا هم بدتر گرفتش کرده . مثه جمعه شده .
+ برگشته خونشون دیگه کلا منو یادش رفته . به درک . یه کسایی که برات مهم نیستن مدام یادت میکنن اونی که میخوای نه !
+ تو همچین مواقعی به هیچ عنوان سمت آهنگ غمناک نرین. یه اهنگ شاد پلی کنین و یه کو...ن لقش حواله حال بدتون کنین !
+ امان از بوی گند عرق هم اتاقی! این چرا نمیفهمه باید بره حمام ؟!!!
همانا یکی از بزرگترین لذت های دنیا غذاست ! غذای گرم و خوشمزه !
غذای ظهر روغن بود با مقداری برنج که به زور یک چهارمشو خوردم . پیش به سوی پاستای مرغ و قارچ !
همینطور که داشتم فکر میکردم چیکار کنم چیکار نکنم یاد فیلم سه گانه befor sunrise, sunset,midnight افتادم ، پارت دوم . اونجا که جسی گفت : با دوست پسرام بهم میزنم بعدش اونا ازدواج میکنن و بهم زنگ میزنن و بابت اینکه بهشون یاد دادم چطور با یه خانم رفتار کنن ازم تشکر میکنن . آخه چرا اونا از من خواستگاری نکردن ؟ درسته من جواب رد میدادم ولی باید خواستگاری میکردن !
فکر کردم خب چرا که نه؟ بلد نیست چطور رفتار کنه؟ کم تجربه است ؟ خب من بهش یاد میدم . مهم نیست که تهش چی بشه .
داشتم فکر میکردم اصلا ارزششو داره که بخوام اینقد انرژی بذارم ؟ در حالی که من تو هیچ کدوم از روابطم حتی ذره ای خودمو اذیت نکردم .
اما چرا که نه ! این بار یکم تغییر رویه میدم !
امروز روز خیلی خوبی داشتم . کلا روزایی که دانشگام خوش میگذره . رشته ام نسبت به کارشناسی خیلی راحت تره . اساتید خیلی کم تر سخت گیری میکنن. و کلا گلابیه . انگار اومدیم تعطیلات.
نسبت به دانشگاه کارشناسی اینجا خیلی بی در و پیکره . کلاسامون درست تشکیل نمیشه . نه تکلیفی نه میانترمی نه کوییزی .
سر یکی از کلاسا اینقد هی حرف زدیم سر موضوعات مختلف و با استاده چرت و پرت گفتیم خندیدیم آخرش برگشته میگه بین این همه آنتراک یه تراکم داشته باشیم بد نیست :)))
خب دیگه هر چقد پول بدی همونقد آش میخوری. وقتی هیچی نخوندم برا کنکور اینجا از سرمم زیاده .
+ یکم مردد شدم . اصلا حس خوبی ندارم . خیلی بد داره پیش میره .
دوباره سکسکه های متوالیش برگشت . عصبی شد . میگم برو دکتر به زمین و زمان فحش میده . میگم خب نرو میگه پس چیکار کنم ؟ زنگ میزنه باز کلی فحش و دری وری هرچی میگم عصبی میشه میگه چرت و پرت نگو . یعنی به جرات میگم تا حالا هیچ کسی باهام اینجوری حرف نزده بود . منم دیگه نتونستم تحمل کنم . گفتم هیشکی دیگه مریض نمیشه جز تو ؟؟؟ چته؟یکم خودتو جمع و جور کن . صدام رفت بالا . بعدم قطع کردم . زنگ زد ریجکت کردم . بهش میگم یه چند ساعتی کاری به کار من نداشته باش .
باز زنگ میزنه . جواب دادم هیچی نگفتم .میگه هرچی میخوای بهم بگو داد بزن فحشم بده دعوا کن باهام . باز هیچی نگفتم . معذرت خواهی کرد . گفت نمیدونم چرا اینجوری شدم . از خودم بدم میاد ! و.....
گفت و گفت و گفت .
آشتی کردیم !
+ خدا کنه حالش خوب بشه . چه یهو یه عالم مصیبت ریخت رو سرش .
مردها بهترینشون هم که باشن ، وقتی بهشون توجه و علاقه و محبت نشون بدی بعد یه مدت اینو وظیفه ات میدونن و واسشون عادی میشه !
هنر اینه که بتونی فاصله درستو پیدا کنی و حفظش کنی . نه اونقد اجازه بدی نزدیک بشه که رو کولت سوار شه و شاخ بشه واست ، نه اونقد دور که از دستش بدی !
کار سختیه
+ تو این مدت خیلی اتفاقا افتاده . نمیدونم چرا حوصله نوشتنشون رو نداشتم . ولی در کل خیلی جالب نبود . اعصاب خوردی زیاد داشتم . اون چند روز برفی با این که خیلی خیلی اولش سر شوقم آورد ولی یکم زندگیمونو مختل کرد و تو این شرایط تازه میفهمم همون نعمتهای معمولی مثل آب و برق چقد حیاتین .
+ دوستم زنگ زده میگه معلومه اونجا داره بهت خوش میگذره . هربار بهت زنگ میزنم با انرژی جواب دادی . الانم داری از مشکلات میگی ولی با خنده ! انگار نه انگار . قبلا بهت زنگ میزدم همه اش میگفتی خسته ام و با کوچکتری مساله مینشستی گریه میکردی ! خب راست میگه! من قبل از اومدن به اینجا افسرده شده بودم . خیلی احساس تنهایی میکردم . با هیچ کس رفت و آمد نداشتم . هیچ تفریحی نداشتم . میرفتم سر کار ، خونه .... همین ! دوست پسر که نداشتم واقعا حوصله اشو نداشتم یعنی. به دوست جدید واقعا نیاز داشتم . ولی محیط کارم همه مرد بودن و موقعیت آشنایی با یه دختر دیگه پیش نمیومد .
اوایل فکر میکردم ممکنه اینجا دلتنگی کنم ولی اصلا تا امروز پیش نیمده . دارم به این نتیجه میرسم که من به هیچ کس وابستگی خاصی ندارم . حتی به دوستای صمیمیم !
اما در مورد امیر قضیه فرق داره .دارم بهش وابسته میشم و این منو عصبی میکنه . منی که شاید چندین ساله همچین حسی به کسی نداشتم . نمیگم با کسی نبودم، بودم ولی حس خاصی بهشون نداشتم و به راحتی میتونستم کنار بذارمشون . اما در مورد امیر ، با تمام بحثامون باز میخوامش !
دیشب بعد از بحثمون بهم میگه چرا داری یه کاری میکنی از عشق پشیمون بشم ؟ چرا اینقد بزرگ میکنی همه چیز رو و در برابر من گارد میگیری!
منم بهش گفتم که خسته ام !
میخوام بشینم فک کنم . یکم سر در گمم . نمیخوام تمومش کنم چون ممکنه بعده ها پشیمون بشم. با وجود بحثامون هنوز خیلیا هستن که آرزوشونه رابطه ای مثه ما داشته باشن . حاضرم شرط ببندم فریماه هم ته دلش میخواد . مثلا اون روز به من میگه من با .... حرف کم میارم . میگم شاید اولش که هست اینجوری هستین اما در کل میفهمم چی میگی ! میگه تو و امیر از اولش حرف داشتین همیشه . دیدم راست میگه . یکی از چیزایی که من دوست دارم همینه . اینکه حرف کم نمیاریم هیچ وقت . اونم منی که ذاتا کم حرفم .
بعضی وقتا حس میکنم آدم زبون بازیه . بخوام منطقی باشم منم گاهی خیلی رفتم رو اعصابش و الکی مساله رو کش دادم .
وقتایی که مریض میشه به شدت غیر قابل تحمله . واقعا بد اخلاقه .
اوایل فک میکردم از ایناست که به شدت احساساتین و حتی فریماه بهم میگفت از ایناست که تا ناراحتش کنی میزنه زیر گریه ! من پیش خودم میگفتم اوووق پسر اینقد ضعیف ! ولی الان فهمیدم که نه اصلا اینطوری نیست . اتفاقا در عین احساساتی بودن یه دنده و غده . و جذبه رو داره . من کیف کردم اولین باری که دعوا کردیم . چون فهمیدم جذبه داره طوری که من دیگه لال شدم !
من یه بار قبلا این اشتباهو انجام دادم . که تو بحثا و دعواها کم آوردم و گذاشتم رفتم . اینبار فقط باید فکر کنم که ارزشش رو داره واگه به نتیجه مثبت رسیدم میمونم . الان تو یه مرحله بحرانی هستیم . از این مرحله که بگذریم به یه آرامشی میرسیم .