نیمه شب در پاییز

در نیمه شبی پاییزی تصمیم گرفتم حرفهام اینجا ثبت کنم . روزمرگی هام و هرچی فکرمو درگیر میکنه .

نیمه شب در پاییز

در نیمه شبی پاییزی تصمیم گرفتم حرفهام اینجا ثبت کنم . روزمرگی هام و هرچی فکرمو درگیر میکنه .

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

۱۱ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

فقط اولین دوست داشتن درد دارد!

همانی که وقتی می رود 

نمیدانی چطور به دلت بفهمانی 

که محاسباتت غلط از آب در آمد

چطور بگویی نشد 

که نشکند 

نریزد

بعد ها دوست داشتن هایت 

نه به قوت قدیم است 

نه دردناک

جوری علاقه مند میشوی

که رفتن را به طور پیش فرض 

روی تنظمات دوست داشتنت خواهی داشت

دوست میداری

اما اگر چند بار آنی بشود که نباید

حرفی بزند که به هم بریزدت

دوست داشتنت بر حسب تنظیمات

به نداشتن میل می کند 

بهتر بگویم

دوستش خواهی داشت

اما اهمیتی ندارد داشته باشی اش یا نه

اینجاست که می فهمی

دوست داشتنت 

پوست کلف کرده

دیگر آنی نیست که با این رفتن ها بلرزد 

میفهمی چه میگویم؟؟

پوست کلفت می کند 



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۵ ، ۲۳:۴۹
nana kian

هم اتاقیم بوی عرق تندی داره . نمیدونم چطوری باید بهش بفهمونم باید هر روز بره حمام یا زود به زود لباسشو عوض کنه .دارم خفه میشم :/

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۵ ، ۰۰:۱۷
nana kian

از صبح یه حال بدی دارم .

دیشب یکم بحثمون شد. منم موقع ناراحتی واقعا میخوام از طرف دوری کنم . دلم باهاش صاف نیست  . دیشب خیلی باهاش تلخ بودم . هرچی هم توضیح میداد آروم نمیشدم . تا اینکه گفت باشه اگه حرفام برات ارزشی نداره که دیگه من پیام نمیدم . بای !!!!

به قدری عصبی شدم که حد نداره . میدونستم از ته دل نمیگه ولی حق نداشت اینو بگه !!!!

بعدش بهش گفتم که بیخود کردی همچین حرفی زدی . و کلی عذرخواهی کرد و گفت قول میده جبران کنه و لیاقت منو داشته باشه و از این صحبتا .  ولی من واقعا بهم برخورده و از صبح کلاقه ام . 

بیشتر از خودم کلافه ام که بهش وابسته شدم . 

من گاهی خیلی سخت میگیرم همه چیزو . اما خب ، بهم فهموند که اونقدرا هم که فریماه ازش تعریف میکنه خوب نیست . بهش گفتم به هر حال باید برخوردتو تو همچین شرایطی میدیدم .و الان واقعا نمیخوام قضیه رو کش بدم ولی نمیدونم چرا آروم نمیشم .

هیچ تمایلی به حرف زدن ندارم . 

+ بعدن نوشت : زنگ زد حرف زدیم داد زدم دعوا کردم سکوت کردم و اخر سر گریه ام گرفت ! بهم گفت من روزی که تورو گریه بندازم  بمیرم  بهتره ! خودم نفهمیدم چه مرگم شد و چرا اینقد حساس و زودرنج شدم !

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۵ ، ۱۷:۰۷
nana kian

امروز وقتی ساحل  اومد تو کلاس و گفت که با آقای م حرف زدم و مشکل فریماه حل شد کلی خوشحال شدم . خوشحال شدم و فک کردم چقد این دختر خوب و خوش قلبه . واقعیت منم خیلی واسه فریماه ناراحت بودم اما نمیدونستم چیکار کنم . و بهش که میگفتم با آقای م صحبت کردی گفت آره و من دیگه پی اشو نگرفتم ....اما ساحل افتاده بود دنبال حل مشکل فریماه . و آخر موفق شده بود . 

فکر کردم من اغلب همینم . دست رو دست میذارم . به جای اینکه هر کاری از دستم بر میاد و فک میکنم حتی امیدی بهشون نیست رو انجام بدم فقط ناراحت میشم و دعا میکنم !!

دارم اینجا یاد میگیرم خیلی چیزا رو . خیلی خوشحالم که اینجا قبول شدم و از خانواده دور شدم . اول فکر میکردم از پسش بر نمیام و فک میکردم خیلی وابسته هستم اما اصلا ....دیگه اینطوری نیست ، به راحتی میتونم خودم تنها زندگی کنم حتی.

یکی از بزرگترین نعمتها اینه که آدمای خوبی سر راهت قرار بگیرن . و من سه تا از بهتریناشونو دارم . 

فریماه که واقعا اگه نبود مطمئنم اینجا به خوبی الان نبود . از بس این دختر شاد و شوخ و پرانرژیه . 

ساحل یکی از خوش قلب ترین و با معرفت ترین دختراییه که دیدم .

و امیر  . این بشر به قدری خوب و بی شیله پیله و مهربونه که حد نداره . اصلا فک نکنم تو زندگیش کسی رو ناراحت کرده باشه . 

بعدن نوشت : خوبیش خیلی خوبه و بدیش فاجعه :/

هر سه تاشون از خیلی جهات از من بهترن و من ازشون یاد میگیرم . 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۵ ، ۰۰:۵۰
nana kian

++ از شروع درسا خیلی خوشحالم . از این که غرق درسا بشم . غرق تو مقاله ها . واقعا امیدورام موفق بشم .یکم اینکه از درس فاصله گرفتم و خیلی مسائل یادم رفته نگرانم میکنه ولی نباید خودمو دست کم بگیرم . من واقعا بدون اینکه یک کلمه بخونم قبول شدم و اینطور هم نبوده که شانسی بزنم . 


++ اونروز از یکی از پسرا حرف کشیدیم که در مورد هر کدوم از دخترا چیا میگین ؟؟ منو میگفت میگیم خیلی دختر با شخصیت و کاریزماتیکی !!!

خب یعنی واقعا من جذابیتی برا پسرا ندارم ؟؟؟ خب من پیشنهاد دوستیشونو قبول نمیکردم ولی آخه یعنی نباید پیشنهاد بدن ؟؟؟؟ یعنی اینقد ترسناکم که کسی جرات نداره بیاد جلو ؟؟؟ 

در حالی که به جرات میگم حداقل 2 تاشون رو مطمئنم از من خوششون میومد ولی در همون حد موند ، یه جورایی نا خواسته نذاشتم بیشتر بشه  ! 

 اونسری تو یه اکیپی دو تا از بچه ها با هم اوکی شدن بعد دختره از پسره پرسیده بود چرا من؟؟؟ پسره هم نه گذاشت نه برداشت ، برگشت گفت آخه کسی دیگه نشون نداد که از من خوشش اومده :دی


++ قبلا هم گفتم امیر اصلا نمیذاره کارمون به دعوا بکشه ؟؟ سریع کوتاه میاد و اونقد مهربونی میکنه که کلا من یادم میره میخواستم دعوا کنم . 

یه چیزی که برام جالب بود امروز به فریماه گفتم منو بیشتر دوست داری یا امیر رو ؟؟ گفت جفتتونو یه اندازه دوست دارم . در حالی که من فکر میکردم الان میگه منو . بعد یکم فک کردم خودمم همینطورم . جفتشونو یه اندازه دوست دارم . هر کدوم رو یه جوری  . بعد اینکه من اخیرا حساس شدم روی رابطه فریماه و امیر . با اینکه میدونم چیزی نیست و یه دوستی که از قبل بوده و بعد هم خواهد بود . اما گاهی حرصم میگیره از وابستگی امیر به فریماه . 

نمیدونم حساسیتم درسته یا نه . ولی شاید بعده ها  نتونم تحمل کنم و قید رابطه با امیر رو بزنم :/ 


++ پسرای هم کلاسیمون واقعا خاله زنک هستن . همه اش دنبال اینن که بدونن کی با کی دوست دوسته و یه چیزی هم بذارن روش راجع بهش حرف بزنم . فک کنم من بی حاشیه ترین فرد کلاس باشم . اکثرا از این مسائل دوری میکنم و سرم تو کار خودمه . دقیقا از کی شروع شد این دوری کردنم از حاشیه ها  و گزگ ندادن دست این و اون؟؟؟

از ترم 1 کارشناسی که به گوشم رسید چند تا از پسرا فک میکنن من از یکی از پسرامون خوشم میومده !!! جالبه دو ترم بعد همون پسر سعی کرد با من دوست بشه منم اصلااااا بهش محل ندادم .یعنی یه چیز شدیدی محلش ندادم از ترس اینکه پسرا دست بگیرن :/



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۵ ، ۲۳:۲۹
nana kian

* هیچ ایده ای ندارم که قراره پایان نامه تو چه زمینه ای کار کنم :/

البته هنوز زوده ولی دلم میخواد سریع تر مشخص کنم .


*  با بچه های اتاق یکی یکی میگیم وای چه گرمه ...گرم شده...ولی هیچ کی پا نمیشه بخاره رو کم کنه ...تا این حد .....

*  یه نودل و قارچ خوشمزه درست کردیم عالی بود ...داغ داغ معرکه بود .....

* در حد 15 مین خوابیدم . بعدش به قدری سر حال بودم و مسخره بازی در آوردم که همه میگفتن چی زدی ؟؟؟ 

* دیشب اعصابم از دستش خورد بود خیلی عادی شب به خیر گفتم و صبح هم عادی بودم و ازش خبر نگرفتم ، ولی باز خیلی مهربون بود ، منم دیگه اصلا فراموش کردم قضیه رو .....یعنی دوباره بحثو پیش بکشم ؟

بعدن نوشت : پیش کشیدم باز اونقد خوب برخورد کرد که ناراحتیم یادم رفت 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۰۱:۰۵
nana kian
امروز زود ( طرفای 9!!!!) پاشدیم که بریم بیرون . خواستیم هیچ هایکی سفر کنیم . تریپ کاملا اسپورت و کوله پشتی . اینجا هم که شهرها نزدیک همه . تصمیم گرفتیم پیاده بریم تا شهر بعدی .
نزدیک به 4 ساعت پیاده روی داشتیم تو جنگل . خیلی خیلی فوق العاده بود . برگ درختا قرمز و نارنجی و زرد و سبز....یه ترکیب محشر . موزیک گذاشتیم و بلند بلند باهاش همراهی کردیم. 
آخرشم قلیون کشیدیم که همون کارو خراب کرد .... من سردرد شدم و حالم بد شد . و الان با سردرد دارم تایپ میکنم . 
ولی خدایی آدم اینجور جاها رو باید با عشقش بره . .....اون همه وقت پیاده روی تو اون مناظر معرکه .....وای که اگه یارت کنارت باشه چی میشه . 
همه اش یاد کسایی که یه زمانی دوسشون داشتم میوفتادم .
یاد اولین عشقم ....که اونروز که داشتم بلاک لیست تلگراممو چک میکردم دیدم عکسشو و حلقه توی دستشو .....و یادم افتاد که وقتی عکسشو کنار زنش دیدم هیچ حس خاصی نداشتم ....ولی امروز یاد خاطره هامون افتادم و دلم نه برای خودش ، برای خاطره هامون تنگ شد 
یاد پ .... و نوع خاص دوست داشتنش .....و نوع خاص افکارش ....و نوع خاص شخصیتش....یاد وقتی که خواهرم بهم میگفت آخه شما چقد حرف دارین با هم بزنین ! راست میگه من آدم پر حرفی نیستم ولی با اون همیشه حرف داشتیم که بزنیم .... و همین شد که من دلم میخواست یکم ازش دور شم و اون میگفت نه ،.یا کات کنیم یا با هم باشیم ، با هم بودن نصفه نیمه تو کت من نمیره ...یعنی چی که یه مدت کاری به کارم نداشته باش .....و خب من به قدری از اینکه نیمد منو ببینه دلم گرفت که خواستم برم تو لاک خودم و هرکار کرد در نیمدم و تموم شد همه چی ! 

از کجا به کجا رسیدم . 

پیش خودم گفتم خدایا ...مارو انداختی اینجا تو بهشت که عذابمون بدی ؟؟؟ بهشت تنهایی به چه دردی میخوره ؟؟؟؟ هر بار که میریم بیرون شادم خوشم میگم میخندم میرقصم....ولی آخرش ، میرم تو خودم . و خب به قدری هم تابلوام که همه میفهمن و اولین نفر فریماه میاد میگه چی شده نانا... دورت بگردم چرا ساکت شدی ! منم نمیخوام عیششون خراب بشه باز خودمو شاد نشون میدم  . 

+ خدایا به خاطر داده ها و نداده هات شکر .... چقد خوشحالم که همیشه هوامو داری ....چقد خوشحالم که تورو دارم 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۵ ، ۲۲:۵۷
nana kian

وقتی باهاش تندی میکنم اینقد باز هم مهربون و خوبه که اعصابمو خورد میکنه .... 

امروز دیگه برگشتم بهش گفتم اینقد خوب نباش ، دعوا کن ، ناراحتیتو بروز بده ، میگه میترسم از دستت بدم !!! نمیدونم چرا فکر میکنه من به زودی ترکش میکنم . خب حدس میزنم چرا ، یه جورایی خودم بهش فهموندم که به فکر آینده نباشه و ممکنه این رابطه دائمی نباشه ! اما اون از خیلی جهات عالیه . خانواده خیلی خوب و تحصیلکرده ای داره ، خودش آدم با فکریه و آینده اش قطعا خیلی خیلی روشنه ! چیزی که باعث ترس اون و تردید من تو این رابطه میشه اینه که از من 2 سال کوچیکتره . اگه اینجور نبود من لحظه ای تردید نمیکردم برای ادامه دار بودن رابطه .


امروز دیگه واقعا اشکم در اومد . وقتی باهاش تندی کردم و اون به روی خودش نیوورد و بلافاصله بهم گفت که دوسم داره و این چیزا اصلا مهم نیست . و اینکه نمیتونه ازم ناراحت باشه . 

ولی من واقعا دلم میخواد گاهی حتی دعوا کنه ، محل نده ، چمیدونم یه جوری که حس نکنم لازم نیست نگران نداشتنش باشم ! 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۶:۴۸
nana kian

واقعا خوشحالم که امروز شاهد اتفاقایی بودم که الان به فکرا و ناراحتی دیروزم میخندم.....

واقعا خوشحالم که با هیچ کس دوست نشدم

جدا اکیپ خیلی حال به هم زن شده ....امروز به زور تحمل میکردم و فقط واسه اینکه حال بقیه گرفته نشه بی حوصلگیمو از بودن تو جمعشون بروز ندادم

این رفته با اون دوست شده از اونور به یکی دیگه پیشنهاد دوستی داده..... دوتا دیگه اشون هنو هیچی نشده تریپ لاو برداشتن....چه ملت جوگیرن بابا

قربون همون تفکرات دهه شصتی خودمون

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۰۰:۴۸
nana kian

خب رابطه جدید که شروع کردم !! هوووم ....نمیدونم از کجا شروع کنم

ولی چیزی که برام خیلی بولده اینه که از من 2 سال کوچیکتره!  اینو حس نمیکنم . یعنی جوری رفتار نکرده که بگم اوه چه بچه است . ولی به شدت احساساتیه . و به شدت به من وابسته شده ! 

منم خب بهش عادت کردم . ولی بیشتر در حد همون عادته . کی بدش میاد با کسی باشه که مدام قربون صدقه اش میره ؟؟ کسی که برا خودش هدف داره . داره تو یکی از بهترین دانشگاه ها درس میخونه . هدف و برنامه زندگیش از الان مشخصه .  میدونی آینده روشنی داره . مهربونه و تورو به شدت دوست داره . 

فقط لعنتی این کوچیکتر بودنش نمیدونم چرا اینقد برام پر رنگه . نمیدونم چرا اینقد خودمو درگیر قید و بندها میکنم . چرا اینقد سخت میگیرم . دنبال چجور آدمی هستی آخه ؟؟؟ سوپر من ؟؟؟؟ 

خب مشخصه که با این وابستگی که به من داره نگرانم میکنه . چون من مطمئن نیستم که بخوام باش بمونم . اون شب میگه به نظرت مامانت اینا منو قبول میکنن . گفتم ببینیم چی پیش میاد !! خب من واقعا نمیخوام الان در مورد این چیزا صحبت کنیم . خیلی ناراحت شد . 

ولی تجربه ثابت کرده نیازی نیست نگران این چیزا باشم. دو روز دیگه همین آدم یکی دیگه بیشتر تحویلش بگیره دیگه اصن به من نگاهم نمیکنه . 

الان میگه آره تو از من خیلی سری و خودمم نمیدونم چطوری دوستم داری. خب فک میکنه من عاشقشم . آخه خیلی باهاش مهربونم . منم دوسش دارم واقعا . ولی اگه بهتر از اون سر راحتم قرار بگیره ممکنه از چشمم بیوفته . 

و من هیچ قولی بهش ندادم . همیشه گفتم ببنیم چی میشه ...چرا به آینده فک میکنی و ما الان با هم خوشیم چرا با فک کردن به آینده خودمونو نگران کنیم ؟؟ واقعا هم همینطوره من خودم نگران میشم برا اینکه ذهنم آلارم میده که تموم کن این رابطه رو . ولی من میخوام یه بارم که شده سخت نگیرم . میخوام در لحظه باشم . ک..ون لق آینده ....بسه دیگه اینقد به فکر آینده بودم!!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۲۲:۳۶
nana kian