دو روز پیش داشتم میگفتم چقد تنهام و دیگه خسته شدم از تنهایی و هیچ کسی نیست تو زندگیم....بعد به محض اینکه تصمیم گرفتم با یکی اشنا بشم و شروع کردم قرار گذاشتن باهاش یهو یه عالمه پیشنهاد و از اونور هم آدمای سابق سر و کله اشون پیدا شده. واقعا قضیه چیه؟؟
دو روز پیش داشتم میگفتم چقد تنهام و دیگه خسته شدم از تنهایی و هیچ کسی نیست تو زندگیم....بعد به محض اینکه تصمیم گرفتم با یکی اشنا بشم و شروع کردم قرار گذاشتن باهاش یهو یه عالمه پیشنهاد و از اونور هم آدمای سابق سر و کله اشون پیدا شده. واقعا قضیه چیه؟؟
از عصر میخوام بشینم پای یه مقاله ، یا نازنین حرف میزنه یا ساحل . دیوونم کردن . مخصوصا که ساحل عادت داره همه چیزو خیلی زیادی توضیح میده
بعد از اینکه نازنین فهمید فریما با دوست پسرش در ارتباطه واقعا روحیه اشو از دست داد و خیلی ضربه خورد. یه طرف خیانت دوست پسرش از اونور هم دوستش!
حالا از یه طرف نازنین میاد باهام صحبت میکنه و ازم راهنمایی میخواد که کمکش کنم فریماه ببخشتش . از اونور فریماه بهم میگه به نظرت چیکار کنم ؟ در رابطه با نازنین . و اینکه حسابی روحیه اشو باخته و میگه حس میکنم من ایرادی دارم و خیلی به درد نخورم که اینقد بهم خیانت میشه ! من سعی میکنم اعتماد به نفسشو ببرم بالا و ازش تعریف کنم و بهش گفتم فقط انتخابات اشتباه بوده . حتی فکر میکنم زیادی خوبی.شاید همین باعث میشه بهت خیانت کنن. زیادی خوب بودن باعث میشه قدرتو ندونن .فک کنن که تو همیشه هستی تو هر شرایطی .
راستش منم یه حرف خیلی مزخرف زدم وقتی قضیه نازنین رو فهمیدیم که بعدش مثل چی پشیمون شدم . به فرماه گفتم تو طالعت خیانت اومده . خیلی ناراحتم که این حرفو بهش زدم . شاید خودشم به این قضیه فک میکرد اما شنیدنش از زبون یکی دیگه انگار قضیه رو تلخ تر میکنه .:(
اوایل به شدت از دست نازنین عصبانی بودم . حتی گفتم باید اتاقشو عوض کنه . تا 1 روز باهاش هم کلام نشدم ولی بعدش فک کردم که میتونست اصلا نگه . و اگه نمیگفت فریماه هیچوقت نمیفهمید. حتی دوست پسرش رو به این زودیا نمیشناخت که چه آدم پست فطرتیه . و ضمن اینکه فک میکنم از روی سادگیش بوده . بنابر این سعی کردم فریماه رو راضی کنم ببخشتش .
+ دیشب دیدیم ساحل داره گریه میکنه . گفتم شاید نخواد جلو نازنین حرفی بزنه اینه که بهش پیام دادم از چی ناراجت شدی و میخوای دربارش حرف بزنیم؟ که گفت نه خودم اروم میشم . بعد ،از اتاق رفت بیرون دو ساعتی دیدیم خبری ازش نشد رفتیم سراغش دیدیم کنار پنجره نشسته گریه میکنه . نازنین شروع کرد چرت و پرت تحویلش دادن و دلداریش دادن . خب من اما این موقع ها ترجیح میدم سکوت کنم و بذارم خودش شروع کنه و بعد اگه لازم بود چیزی بگم . بهش پیشنهاد دادم بریم یکم قدم بزنیم ک استقبال کرد. تو فرصتی ک نازنین رفت لباس گرم بپوشه ازش پرسیدم که قضیه چیه و مختصر بهم گفت .
و باز تو اینجور مواقع ترجیح میدم به جای حرفای تکراری جوری باهاش صحبت کنم انگار داریم گپ میزنیم . اینجوری از بار احساسی و غمناک قضیه هم کم میشه . یکم اروم شد نزدیک 2 بود برگشتیم اتاق .
+ با خانومی تو مترو هم صحبت شدم . فوق لیسانس جامعه شناسی از دانشگاه تهران داشت . ولی گله میکرد که کار نیست و اگه میدونستم قراره اینجور بشه هیچوقت درس نمیخوندم . که الان مجبورم بیام تهران کار و هفته ای ۱ بار شوهرمو میبینم (خونشون و محل کار شوهرش قم بود). که اگه کار نکنم زندگیمون نمیچرخه .
+ ۵ ساعت تموم وقت گذاشتم برم واسه خواهرم مانتو بخرم و بفرستم واسش! کلی درس دارم و حتی هنوز ناهار هم نخوردم .
دوستم میگه چی میشد الان سال دیگه بود ما دفاع کرده بودیم سر کار بودیم ؟ بهش میگم اتفاقا الان خیلی راحت تری و کار خیلی آدمو خسته میکنه . تو فک میکنی که برم سر کار به این برنامم میرسم به اون برنامم میرسم ولی به قدری خسته میشی که عملا به خیلی از کارات نمیرسی . من قدر لحظه های الانمو میدونم .
به نظرم ارشد اونقدرا هم که تعریف میکردن سخت نیست
امروز افتادم به جون اتاق . زیر تختمو مرتب کردم . تمام لباسامو از اول چیدم . کمدمو کامل تمیز کردم .لباسامو شستم .گردگیری کردم . و جالب اینجاست که حالم خوب شد . طوری که حتی بعدش رفتم باشگاه ورزش کردم !
اصولا هر وقت به شکل جوگیرانه شروع به تمیزکاری میکنم معنیش اینه که به شدت میخوام از فکر کردن به چیزی فرار کنم ( مثلا موقع جوگیری های احساسی که وای چرا بهم زنگ نزد چرا سراغ نگرفت ال بل ).
تبریک تولد گفتن گوگل خیلی باحاله ( وقتی گوگل اکانتت on باشه )
آدم حس مهم بودن بهش دست میده :)))
شب پیام میده ، تو خواب و بیداری میخونم و میذارم وقتی بیدار شدم جوابشو بدم ، صبح پامیشم میبینم پیامشو پاک کرده !
چرا داره دوری میکنه ؟!!!
ما دوستیم رابطه عاطفی که نداریم !
نمیفهممش!
دوستم داره با خواهرش که ده سالی ازش بزرگتره صحبت میکنه . فحشش دادم گفتم کثافت خب منم دلم خواهر بزرگتر میخواد . خودشو واسش لوس میکنه .
خواهرای بزرگتر خیلی گناه دارن . از خواهر برادر کوچیکترشون حمایت میکنن . هواشونو دارن . حتی اگه در حق خودشون اجحاف بشه نمذارن کسی حق خواهر برادرشونو بخوره . حتی جلوی پدر مادر هم ازشون دفاع میکنن .لوسشون میکنن. براشون هدیه میخرن . خلاصه که بچه های ته تقاری که حسابی خوش به حالشون میشه . اونا هستن که اکثرا باید کوتاه بیان و....
ولی خودشون از این دست حمایتا محرومن .
یکی از بچه های فامیل رو خیلی دوست داشتم . البته تا ۱ سال پیش. الان تبدیل شده به یه بچه بی ادب و پررو. منم که اصلا تحمل چنین بچه هایی رو ندارم . استدلال پدر مادرش اینه که تو این دوره و زمونه اگه بچه یکم پررو نباشه بقیه بهش زور میگن و نمیتونه از خودش دفاع کنه. من متانت و ادب داشتن رو به توانایی دفاع از خودش ترجیح میدم حتی .