همش این تو سرم میچرخه که من همه رو به خاطرش کنار گذاشتم . همه رو !
همش این تو سرم میچرخه که من همه رو به خاطرش کنار گذاشتم . همه رو !
زندگی تو تهران منو تغییر داد . استقلالمو بیشتر کرد . تفکرات سنتی رو در من کمرنگ کرد . کلا از تفکرات حاکم بر خونمون فاصله گرفتم . یه زمانی اینکه پارتنرم ازم میخواد بدون اون مهمونی نرم دورهمی نرم برام عادی بود الان دیگه نه . نمیتونم بپذیرم . از غیرتی شدنای اینچنینی فقط عصبی میشم . شاید هنوز آمادگی تعهد رو ندارم .
در حالی که باید بپذیرم تو وقتی توی رابطه هستی خواه ناخواه از یه سری تفریحاتت باید بگذری .نمیشه هم خدارو داشته باشی هم خرمارو !
همه چیز داشت خوب پیش میرفت. داشتم حس میکردم که دیگه بهش علاقه مند شدم و شک و تردید ندارم که باهاش بمونم یا نه . که طوفان شد . اوضاعمون به هم ریخت . حالا علاوه بر اینکه من تو شک و تردیدم اونم در وضعیت مشابهی به سر میبره .
و دوباره همونا که باعث شک و تردید من شدن سر و کلشون پیدا میشه . و من باز فرار میکنم از تصمیم گیری .