+ به یه ثبات و آرامش نسبی رسیدم . اگرچه هنوز چیزهای اعصاب خوردی وجود داره . اما دارم با شرایط جدید کنار میام و سعی میکنم باز بهم خوش بگذره .
+در کمال ناباوری شاگرد اول شدم . اون روزای اول ترم 1، تمام بچه ها میگفتن معلومه دیگه تو شاگرد اول میشی . بعد دیدم بابا چه همه خرخونن ! من نصف خیلی از بچه ها هم وقت نمیذاشتم برا درسا . فکر کردم که عمرا من بشم ! ولی دیگه شد دیگه !
این خیلی جدی ترم کرد توی درس خوندن . و کاملا هم متوجه هستم که چقدر هم اتاقیام (= هم کلاسی) رو هم به تکاپو انداخته . و خب کاملا تو جو درس قرار گرفتیم همگی ! ترم قبل بیشتر جو خوش گذرونی بود . هر روز بیرون بودیم . همین اکیپ 10 نفرمون . صمیمیتی که بینمون هست واسه همه عجیبه . پسرای اکیپ هم خیلی خوب و قابل اعتمادن . اگر چه که به شدت شیطونن ولی میدونیم که پیششون امنیت داریم ، هوامونو دارن و نگاه بد ندارن. دوستی خوب و قشنگی بینمون هست ! با وجودی که گاهی بحثای احمقانه و بچگانه هم پیش میاد علی الخصوص بین پسرا ، اما دوستیمون خراب نشده !
+ مترو یه بازاریه که یه عده آدم بی جنبه ازش واسه رفت و آمد استفاده میکنن ! والا !
+ اونروز به بچه ها میگفتم من نمیتونم تمام لحظه هامو با یه نفر share کنم ! چطوری میخوام ازدواج کنم !؟ خیلی رک ولی با خنده بهشون میگم بچه ها من حتی گاهی حوصله شماهارو هم ندارم ! :)))
اینجا یکی از موارد آزاد دهنده اش نبود privacy هست ! واقعا نیاز دارم یه روز واسه خودم تنها توی اتاق باشم !
دقیقا به همین خاطر هست که روزایی که تو خونمون تنها میشم ( که به ندرت پیش میاد ) واقعا کیف میکنم و از لحظه لحظه اش لذت میبرم ! آهنگ میذارم جلوی آیینه میرقصم و ادا در میارم ، میخونم ، از خودم پذیرایی میکنم ، هر لباسی دوست داشته باشم میپوشم ، لخ..ت میگردم و خلاصه احساس آزادی و راحتی کامل دارم و رفرش میشم!
+ دلم میخواد وزنم برسه به 50! قبلنا میگفتم اینکه شلوار به زور پام بره واسم شده آرزو ! الان که دیگه اینقد شلوارو تنگ میدوزن باید جمله جایگزین براش پیدا کنم !