در هم
امروز وقتی ساحل اومد تو کلاس و گفت که با آقای م حرف زدم و مشکل فریماه حل شد کلی خوشحال شدم . خوشحال شدم و فک کردم چقد این دختر خوب و خوش قلبه . واقعیت منم خیلی واسه فریماه ناراحت بودم اما نمیدونستم چیکار کنم . و بهش که میگفتم با آقای م صحبت کردی گفت آره و من دیگه پی اشو نگرفتم ....اما ساحل افتاده بود دنبال حل مشکل فریماه . و آخر موفق شده بود .
فکر کردم من اغلب همینم . دست رو دست میذارم . به جای اینکه هر کاری از دستم بر میاد و فک میکنم حتی امیدی بهشون نیست رو انجام بدم فقط ناراحت میشم و دعا میکنم !!
دارم اینجا یاد میگیرم خیلی چیزا رو . خیلی خوشحالم که اینجا قبول شدم و از خانواده دور شدم . اول فکر میکردم از پسش بر نمیام و فک میکردم خیلی وابسته هستم اما اصلا ....دیگه اینطوری نیست ، به راحتی میتونم خودم تنها زندگی کنم حتی.
یکی از بزرگترین نعمتها اینه که آدمای خوبی سر راهت قرار بگیرن . و من سه تا از بهتریناشونو دارم .
فریماه که واقعا اگه نبود مطمئنم اینجا به خوبی الان نبود . از بس این دختر شاد و شوخ و پرانرژیه .
ساحل یکی از خوش قلب ترین و با معرفت ترین دختراییه که دیدم .
و امیر . این بشر به قدری خوب و بی شیله پیله و مهربونه که حد نداره . اصلا فک نکنم تو زندگیش کسی رو ناراحت کرده باشه .
بعدن نوشت : خوبیش خیلی خوبه و بدیش فاجعه :/
هر سه تاشون از خیلی جهات از من بهترن و من ازشون یاد میگیرم .