نمیدونم حق دارم از دستشون ناراحت باشم یا توقع بی جا داشتم ؟؟
میگن آدم دوستاش رو تو روزای سخت میشناسه !
گلوم چرک کرده به شکل وحشتناکی . رفتم دکتر 2 تا پینیسیلین نوشت . اولیش رو با دانیال رفتم زدم . و چقدر هم که دوست مهربونیه . چقدر مراعات حالمو میکنه و هوامو داره . داره یه کاری میکنه که دلم میخواد همیشه پیشش باشم .
خلاصه . امروز دومیش رو باید میزدم .دیروزی اینقد درد داشت که رسما فلجم کرد و اشکم بی اختیار در اومد . دودل بودم که امروزی رو بزنم یا نه . میترسیدم خب. ولی صبح دیدم حالم هنوز خیلی بده تصمیم گرفتم بزنمش. در کمال ناباوری هیچ کدوم از دوستام که هم اتاقیامم هستن حداقل محض دلخوشی منم که شده نگفتن میخوای باهات بیایم؟؟؟
با این حالم صبح حتی کلی ظرف که رو هم طلنبار شده بود شستم . فقط ساحل گفت نمیشستی با این حالت ، میذاشتی من عصری که اومدم میشستمشون .
خیلی برام جالب بود! کارای اینا دانیال رو پیش من عزیز تر هم میکنه .